❤ ‿❤ اشک باران ❤ ‿❤ عاشقانه و عارفانه |
|||
یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : reza
دلـ♥ـم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛ پــُـر از جــایِ خــالـیِ ♥تـــو♥
پــُـر از دلـ♥ـتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو
پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن
در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــ♥ـــو
پــُـر از حــس پــرواز
پــُـر از تــــــــ♥ـــــــــو ♥...
■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■
فقط برای یکبار!!! فقط برای یــــــــ ـــــک بار هم که شده، مرا در افسون مبهم یک دروغ شناور کن…! سربه گوش من بگذار و آرام بگو: دوستَــــت دارم…! بقیه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... چهار شنبه 20 فروردين 1393برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : reza
این بهار ادامه مطلب ... دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : reza
به اینکه راحت دروغ میگویی عادت کرده ام
ولی .... دلم میسوزه
وقتی برای اثبات دروغت ...
میگی ....
به جون تو که دوستت دارم !!! www.ashkbaran.loxbolg.comدو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, :: 9:52 :: نويسنده : reza
عشق یعنی: مـن تنــها . . . مخلوق خـدا هسـتم کــﮧ . . . جمعه 4 بهمن 1392برچسب:, :: 14:27 :: نويسنده : reza
کـوتـاه مـی گـویـم
مـثـل ِ تـــار ِ مــوهـــایـش .. ایـن بـــار ، جمعه 20 دی 1392برچسب:, :: 14:32 :: نويسنده : reza
دلم تنگ شده برا روزایی که: هی تو… یک شنبه 8 دی 1392برچسب:, :: 10:41 :: نويسنده : reza
![]() بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی ...
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی ... شاکی بشی ولی شکایت نکنی ... گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن ... خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری ... خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری ! خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی ... !! داستان این روزهای من ... !
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 14:34 :: نويسنده : reza
![]() موهای یک زن خلق نشده
برای پوشانده شدن یا برای باز شدن در باد یا جلب نظر یا برای به دنبال کشیدن نگاه موهای یک زن خلق شده
برای عشقش که بنشیند شانه اش کند , ببافد و دیوانه شود... عطر مو های یک زن فراموش شدنی نیست! وقتی خدا می خواست تو را بسازد چه حال خوشی داشت، چه حوصله ای ! این موها، این چشم ها .... خودت می فهمی؟ من همه این ها را دوست دارم. دوست دارم یه بار بشینم موهاتو شونه کنم یه چند تارش بریزه .بگم اینارو میبینی ؟؟؟ بگی اره ..!!! منم بگم با همه دنیا عوضش نمیکنم دنیــــا فهمـید خیلی حــقیر است وقتی گفتم : یک تارمــوی "تــــــــــ♥ـــــــو " را به او نمیدهم...
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 14:29 :: نويسنده : reza
همه چیز را.... که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن.... نگران نباش.... قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد... اما فراموشم کن..... بخند... تو که مقصر نبودی... من این بازی را شروع کردم... خودم هم تمامش میکنم... میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟ گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است.... بیا به هم نرسیم...!!!
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 14:17 :: نويسنده : reza
![]() هیـــــچ گاه
به خاطـــــر "هیـــــچکـــــس"
دســـــت از
"ارزشــــهایت"
نکـــــش
. .... چــــون زمانــــی که اون فـــــــرد از تــــو دســـــت بکشــــد ،
تــــو مــــیمانـــی و یـــک
"مـــن "
بــــــی ارزش...
پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 10:2 :: نويسنده : reza
روزگار بهتری از راه می رسد کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.
اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.
حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.
به یاد آر ...
که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،
و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.
می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!
می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.
عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما
ارزانی شده.
من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید
زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست زندگانی هنر هم سفری با رنج است
زندگانی هنر سوختن اکنون با روشنی آینده است زندگانی هنر ساختن پنجره بر بیداری است
زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است زندگانی گاهی آری به همین باریکی در همین نزدیکی است
زندگانی هنر بافتن پارچه زیبایی است زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید. -------------------------------------------------------------------------------- شرار عشق
شادم که بعد وصل تو باز اینسان در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش بر جان من شراره دیگر نیست
شب ها چو در کنار نخلستان کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گویی از موج های خسته به گوش آید
شب لحظه ای به ساحل او بنشین تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه خود بنگر تا روح بیقرار مرا بینی
من با لبان سرد نسیم صبح سر می کنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم هر شب در آسمان سرای تو
غم نیست گر کشیده حصاری سخت بین من و تو پیکر صحراها
من آن کبوترم که به تنهایی پر می کشم به پهنه دریاها
شادم که همچو شاخه خشکی باز در شعله های قهر تو می سوزم
گویی هنوز آن تن تب دارم کز آفتاب شهر تو می سوزم
در دل چگونه یاد تو می میرد یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست کاو را هزار جلوه ی رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند اینان که آفریده شیطانند
اما من آن شکوفه اندوهم کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها تو را به گوشه تنهایی در یاد آشنای تو می جویم و غم انگیز ترین آهنگم
امشب از دوری تو دلتنگم و غم انگیزترین آهنگم
امشب از غصه و غم لبریزم آه ای عشق مگر من سنگم
برگی از شاخه جدا در پاییز خشک و بی حوصله و کمرنگم
بی تو دهگده ای خاموشم دور افتاده ترین آهنگم
حر ف ناگفته زیاد است ولی حیف در قافیه ها می لنگم. --------------------------------------------------------------------------------
رنگ روشن نکند سایه این تاریکی چاره این تاریکی
نور روشن. نور زرد. نور شادی همچو برف نیست در سایه این نور سیاه
لطف وامداد خدایان قدیم نور تیره رنگ بغز
سایه افکنده است بردامان ما نیست در افکار او روشن شدن
زنده بودن عشق بودن همچو باد رفتن و با همنوایان دوستی
شاد بودن همنوازی همچو بلبل در کنار گل سرودن
همچو عاشق در کنار یار بودن عاشقی اسودگی!!!..........
اری از عشق تو باید برف شد خالی از هر گونه شک ونیستی
اری از عشق تو باید سرد شد همچو جان دادن برای عاشقی. ------------------------------------------------------------------ شمع ها به آرامی می سوختند ، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبتهای آن ها را بشنوی
اولی گفت : من صلح هستم ! با وجود این هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد . من معتقدم که
از بین می روم . سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت .
دومی گفت : من ایمان هستم ! با این وجود من هم ناچاراٌ مدتی زیادی روشن نمی مانم . بنابراین معلوم نیست که
چه مدت روشن باشم وقتی صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد . شمع سوم گفت من عشق هستم ! و آن قدر قدرت ندارم که روشن بمانم مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی
کنند آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد او هم خاموش شد . پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را دید و گفت :
چرا خاموش شده اید ؟ قرار بود شما تا ابد بمانید و با گفتن این جمله شروع به گریه کردن کرد .
سپس شمع چهارم گفت : نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانیم شمع های دیگر را دوباره روشن کنیم . من
امید هستم !
کودک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد .
چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگیتان خاموش نشود .
هر یک از ما می توانیم امید ، ایمان ، صلح و عشق را حفظ و نگهداری کنیم.
نازنینم
نازنینم همه هستی همه مستی
بی توام بی همـــه هستی هر چــــه دارم
با تو دارم بــــــــا تـــوام با شــــــور و مستی
عشق و رویـــــــا عشق و هستی /در کـــــلامـــــم در نــــــگاهم
مــــــــــــوج عشق و موج هستی /همــــــــه آرامش همـــــــــه آرام
تو هستی در دنیا زندگی کن بیآن که جزیی از آن باشی زندگی را به تمامی زندگی کن
در دنیا زندگی کن بیآن که جزیی از آن باشی. همچون نیلوفری باش در آب; زندگی در آب، و بدون تماس با آب. -------------------------------------------------------------------------------- من آن روز را انتظار می کشم
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت./روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری ست./روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست و قلب برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است/تا تو بخاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف ؛ زندگیست/تا من بخاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم...
روزی که تو بیایی ؛ برای همیشه بیایی /و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوتر هایمان دانه بریزیم.../و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم. www.ashkbaran.loxbolg.comصفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() |
|||
![]() |